جدول جو
جدول جو

معنی خرمن شر - جستجوی لغت در جدول جو

خرمن شر
خرمن گر، کسی که کار خرمن را انجام دهد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرمن پا
تصویر خرمن پا
نگهبان خرمن که خرمن غله را می پاید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خرمن مه
تصویر خرمن مه
کنایه از هالۀ ماه، خرمن ماه، برای مثال آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق / خرمن مه به جوی خوشۀ پروین به دو جو (حافظ - ۸۱۴)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ مَ زَ)
نام ناحیتی است بنزدیک آمل بنابر قول ابن اسفندیار. رابینو آنرا ’خرمه زر’ آورده و می گوید آن با ’هازمه زر’ یا ’هازمه ذر’ نزدیک آمل مقایسه شود. در ترجمه فارسی کتاب رابینو این کلمه ’خرمزر’ آمده است. رجوع به استرآباد و مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 130 و ترجمه فارسی آن ص 173 کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ مَهْ)
خرمن ماه. رجوع به خرمن ماه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ مَ نِ گُ)
معشوق، سرین معشوق. (آنندراج) :
آغوش مرا محرم آن خرمن گل کن
موی کمرت طاقت این بار ندارد.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ مَ نِ قَ مَ)
کنایه از هالۀ دور ماه است. خرمن مه. خرمن ماه
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ دِهْ)
دهی است از دهستان سعیدآباد بخش مرکزی شهرستان سیرجان، واقع در 2هزارگزی شمال سعیدآباد سر راه شوسۀ سیرجان به زیدآباد. جلگه، سردسیر. آب از قنات. محصول آن غلات، حبوبات، پنبه. شغل اهالی زراعت، مکاری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ شَ)
لئیم. ناکس. پست. قابل سرزنش. شایستۀ ملامت. (منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرمن پا
تصویر خرمن پا
مراقب خرن: (بپا) خرمن
فرهنگ لغت هوشیار
خرمن جار، خرمنگاه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرمن سری
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گاه، سرخرمن، مکان خرمن کوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
سرخرمن، مربوط به سرخرمن، مقداری از محصول که در سر خرمن
فرهنگ گویش مازندرانی
خرمن گاه
فرهنگ گویش مازندرانی